علوم و معارف اسلامی

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ب.ظ

دیدن خدا و بیهوش شدن ذعلب

دیدن خدا

دیدن خدا و بیهوش شدن ذعلب

هنگامیکه حضرت امام أمیر المؤمنین علیه السّلام بر فراز منبر مسجد کوفه مشغول ایراد خطبه بودند، مردى به نزد او برخاست که به وى ذعلب‏ مى گفتند. وى مردى تیز زبان و در خطاب رسا و بلیغ و در قدرتِ دل شجاع بود، و گفت: اى أمیر المؤمنین! آیا پروردگارت را دیده‏اى؟!

حضرت فرمود: اى واى بر تو! اى ذعلب! من اینطور نیستم که پرستش کنم پروردگارى را که وى را ندیده باشم!

ذعلب گفت: یا أمیر المؤمنین! تو او را به چه کیفیّتى دیده‏اى؟!

حضرت فرمود: اى واى بر تو! اى ذعلب! او را دیدگان سر به مشاهده ابصار ندیده‏اند؛ ولیکن دلها او را به حقائق ایمان دیده‏اند. اى واى بر تو! اى ذعلب! حقّاً و حقیقةً پروردگار من در لطافت بگونه‏اى لطیف است که نمى‏توان او را به صفت لطف توصیف نمود، و در عظمت بقدرى عظیم است که نمى‏توان او را به صفت عظمت توصیف کرد؛ و در کبریائیّت به نحوى کبیر است که نمى‏توان وى را به صفت بزرگى و کبریائیّت توصیف کرد؛ و در جلالت به حدّى جلیل است که نمى‏توان وى را به درشتى و غلظت توصیف نمود.

او قبل از هر چیزى وجود داشته است پس نمى‏توان گفت: چیزى پیش از وى بوده است؛ و بعد از هر چیزى خواهد بود پس نمى‏توان گفت: چیزى پس از وى خواهد بود.

او اشیاء را بوجود مى‏آورد بدون تصمیم و عزم و اسباب قبلى، بسیار درّاک و با فهم است بدون مکر و حیله. در داخل چیزهاست بدون آنکه با آنها ممزوج گردد و بدون آنکه از آنها فاصله بگیرد و دور شود. ظاهر است نه به گونه‏اى که با بازگشتِ مباشرت به وى بتوان به او دست آزید، و متجلّى و آشکار است نه به گونه‏اى که با استخدام رؤیت دیدگان بتوان او را دید، از اشیاء دور است نه دورى به مسافت، نزدیک است نه به پیش آوردن و جلو کشیدن، لطیف است نه با لطافت جسمیّه، موجودات است نه آنکه پس از عدم به وجود آمده باشد، فاعل کارها و بجا آورنده امور است نه به اضطرار و فاقد اختیار، اندازه‏ زننده و تقدیر کننده موجودات است نه بواسطه حرکت و جنبشى که در او بوده باشد، اراده کننده است نه با وسائل و تدبیر و همّ و مقدّمات، شنواست نه با آلت شنوائى، بیناست نه با اسباب بینائى.

امکنه و محلها نمى‏تواند او را در بر گیرد، و اوقات نمى‏تواند با او همنشین و همراه باشد، و صفات نمى‏تواند او را محدود کند و به اندازه و حدّ متعیّن سازد، و پینگى‏ها و چرتها نمى‏تواند او را فرا گیرد. وى موجودى است که تحقّق و هستى او بر اوقات پیشى گرفته است، و وجود او بر عدم سبقت داشته است، و ازلیّت او بر ابتداى عالم وجود جلو بوده است.

چون او مشاعر آدمیان را بساخت، دانسته مى‏شود که خودش داراى مشعرى همچون آدمیان که محلّ شعورشان مغز و اندیشه است نمى‏باشد، و چون او جواهر عالم را جوهر زد و با جوهر خلقت کرد، معلوم مى‏شود که خودش صاحب جوهر نمى‏باشد. و چون میان اشیاء تضادّ برقرار فرمود، دانسته مى‏شود که خودش ضدّى ندارد؛ و به قرین و مقابل انداختن در میان اشیاء فهمیده مى‏شود که خودش قرین و برابرى ندارد.

خداوند تضادّ برقرار نمود روشنى را با تاریکى، و خشکى و یبوست را با ترى، و سردى را با گرمى.

خداوند آشتى و الفت اندازنده است در میان چیزهائى که با یکدگر دشمنى و جدائى دارند، و دورى و جدائى افکننده است در میان چیزهائى که با هم الفت و نزدیکى دارند؛ بطورى که آن اشیائى که از هم جدا مى‏شوند و پراکنده و دور مى‏گردند دلالت کننده هستند بر خدائى که آنها را با وجود قرب و نزدیکى، جدا کرده و متفرّق گردانیده است، و آن اشیائى که بهم نزدیک مى‏شوند و الفت مى‏پذیرند دلالت کننده هستند بر خدائى که آنها را با وجود بُعد و دورى و دشمنى، بهم تألیف نموده و بهم پیوسته گردانیده است؛ 

و آنست‏ معنى کلام خدا عزّ و جلّ:

وَ مِن کُلِّ شَىْ‏ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.

پس خداوند در میان موجودات از جهت قبلیّت و بعدیّت فرق گذاشت تا دانسته شود: قبلى براى وجود او نمى‏باشد؛ و بعدى براى وجود او نخواهد بود.

آن موجوداتِ آفریده شده در حالى هستند که شهادت مى‏دهند بواسطه غرائز و صفات فطرى و ذاتى که در آنها خداوند بودیعت نهاده است، بر آنکه خداوندِ بوجود آورنده این غرائز خودش صاحب غریزه و صفات ذاتى که در محلّ و موطن نفس وجود دارد نمى‏باشد؛ و در حالى هستند که شهادت مى‏دهند آن خدائى که براى آنها اجل معلوم و وقت معدودى مقرّر کرده است خودش محدود به وقت و متعیّن به ساعات و زمان و دهر نخواهد بود.

خداوند بعضى از مخلوقات را از بعضى دگر محجوب نمود تا دانسته شود: حجابى بین او و بین خلائقش غیر از خود خلائق او نمى‏باشد.

او پروردگار ربّ و آفریدگار مربّى بود وقتیکه آفریده شده و مربوبى در میان نبود، و خداى معبود و مألوه بود وقتیکه عابد و والهى در میان نبود،

و خداى عالِم بود وقتیکه موجود معلومى که متعلّق علم او واقع شود نبود، و خداوند شنوا بود وقتیکه صدائى که شنیده شود در عالم آفریده نشده بود.

و سپس آن حضرت شروع کرد به انشاد این اشعار:

1- و پیوسته سیّد و سالار من به حمد و ستایش معروف بوده است، و پیوسته سیّد و سالار من به جود و کرم موصوف بوده است.

2- و بودى تو (اى آقاى من!) در وقتیکه نورى پدیدار نبود که از روشنى آن بهره گیرند؛ و تاریکى نیز پدیدار نبود که بر آفاق گسترده شده باشد و جا گرفته‏ باشد.

3- و پروردگار ما بر خلاف جمیع خلائق است، و بر خلاف جمیع آنچه در افکار و اوهام و اندیشه‏ها به وصف در آمده است.

4- پس کسیکه بخواهد وى را با تشبیه به مثالى و شکلى تصوّر کند، بازگشت او به ضیق و تنگى خواهد گرائید؛ و با دست عجز خود کتفهاى خود را بسته است.

5- و در بلندیها و نردبانهاى بلند و عالى که تصوّر شود، چنان امواج قدرت او موج خود را مى‏افکند که به دیدگان بصیرت روح او برخورد کرده، و آنرا کور مى‏کند.

6- بنابراین تو معاشرت و همنشینى خودت را ترک کن با کسیکه در جدل در امور دینى فرو رفته و شکّ و ریب رأى او را معیوب و فکر او را فاسد نموده است.

7- و مصاحبت و همنشینى گزین با کسیکه مورد وثوق است به جهت محبّت و عشق به سیّد و سرور و آقایش، و از جانب مولاى او به او کرامات و بزرگیها و تکریمها ارزانى شده است.

8- او کسیست که حرکت مى‏کند در نقاط مختلف زمین در حالیکه دلیل هدایت به سوى خداست، و در حالیکه در آسمانها به نیکوئى حال شناخته و معروف شده است.

عبد الله بن یونس که راوى روایت است گوید: چون ذعلب این مطالب را از حضرت شنید مدهوش و بیهوش بر روى زمین بیفتاد، و سپس افاقه یافت و گفت: من این چنین سخنى را تا به حال نشنیده بودم، و از این پس هم به چنین کلامى برخورد نخواهم نمود.

متن عربی این خطبه 

منبع: الله شناسى، ج‏2 ص 127-131

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۲
ابو علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی